از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند "صبح" تو را " ابرهای تار" تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه است که قربانیات کنند
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زله هاست
باز می پرسمت از مسئله ی، دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
فاضل نظری
درباره این سایت